Web Analytics Made Easy - Statcounter

مرجان صادقی: داستان‌های مجموعه‌ی داستان «این‌جا هیچ‌کس نگاهم نمی‌کند» روی محور کارآمدی خانواده حرکت می‌کند. ترسیم نمایش رفتار یک خانواده‌ی ناکارامد یا در حال فروپاشی، یک نسخه‌ی خسته‌کننده از خانواده‌های تیپیکال نیست. بازنگری بر روابط خانوادگی در این مجموعه داستان ساخته می‌شود و گاه بر لبه‌ی حقیقت و خیال به حیاتش ادامه می‌دهد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

شخصیت داستان‌ها عموماً در صحنه‌های داستان که گاه شبیه به رزمگاه است، با «گذشته» در حال مبارزه‌اند؛ تفکیک حقیقت و خیال مثل گلوله‌ی درهم تنیده‌ی کاموایی‌ست که مدام به دست‌ و پای شخصیت می‌پیچد. این درهم‌تنیدگی با نشانه‌گذاری‌هایی ظریف از طرف نویسنده نشان داده می‌شود که مخاطب به سرعت بتواند سرِ نخ را در دست بگیرد. در داستان«این‌جا هیچ‌کس نگاهم نمی‌کند» و داستان «کا» شخصیت واگویی‌های درونی دارد یا دیدن چیزی از امروز او را به گذشته‌ای ناخوشایند که از آن فراری، یا بیزار است پرتاب می‌کند. داستان«این‌جا هیچ‌کس نگاهم نمی‌کند» داستان زنی‌ست که در کودکی مورد آزار جنسی قرار گرفته، این آزار از زبان شخصیت بیان نمی‌شود بلکه نویسنده با ارجاعاتی به آن اشاره می‌کند. او که تازه به خانه‌ای اسباب‌کشی کرده، دختربچه‌ای را می‌بیند که در محوطه مشغول دوچرخه‌بازی‌ست، دختربچه دوشادوش کودکی راوی حرکت می‌کند تا جایی که او را با هولناکی صحنه‌ای روبرو می‌کند که در نمای بیرونی بسیار معمولی‌ست: پیرمردی به دختر نزدیک شده تا از او برای چیزی که راوی نمی‌داند دلجویی کند.

پیرمرد دستش را می‌گیرد و می‌خواهد او را توی خانه ببرد. دستگیره‌ی پنجره را می‌چرخانم تا باز شود امّا گیر کرده، داد می‌زنم:«بکش دستت رو» ص۱۲

پیرمرد می‌نشیند روی زمین، نزدیک دخترک؛ ریزنقش است. شاید کمی درشت‌تر از بچه‌ای ده، دوازده ساله. پرده را چنگ زده‌ام. آن‌قدر محکم فشارش می‌دهم که یکی از قرقره‌ها از چوب‌پرده جدا می‌شود. ص ۱۳

راوی با خشم به رویداد آسیب‌زایی در گذشته واکنش نشان می‌دهد. نویسنده در این داستان به نزدیک‌ترین تعریف از «تروما» دست پیدا کرده. پاسخی به یک رویداد پریشان‌کننده یا نگران‌کننده که توانایی فرد در مقابله را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد و در درک طیفی از احساسات و تجربیات اختلال ایجاد می‌کند.

رکسانا ایور نویسنده‌ی این مجموعه داستان درمورد استفاده و یا اشاره‌ی تلویحی خود از این مفهوم در داستان اول مجموعه می‌گوید: احساسات و خاطرات ناشی از رویدادهای سهمگین، در ذهن ما، بارها و بارها بازآفرینی می شوند. شاید تکرار این فرآیند، ترفند ذهن باشد برای تسکین احساس عمیق فقدان برای نتیجه ای که روزگاری مطلوب بوده اما به دست نیامده. یا شاید، ابزاری باشد برای آفرینش احساس امنیت در موقعیتی که بر اثر تکرار، دیگر ناشناخته و ترس آور نیست. اما مسلم است که این بازآفرینی، هرگز تابع دقیق روابط علی و معلولی دنیای واقعی نیست.

رگ جان داستانی برای زایش و زندگی

داستان «رگ جان» ناتوانی یک زوج جوان است در مقابل نوزادی که با بیماری نادری متولد شده؛ اگر نازایی و باروری کنایه‌هایی از ایستایی یا پویایی اجتماعی باشند، صاحب نوزاد بیمار شدن جرقه‌ی اصلی داستان است برای تعیین مرز و تصمیم‌گیری داشتن یا نداشتنش؛ پدر بچه به نقل از دکترهای معالج اشاره می‌کند:

اگر خوب مواظب باشید تا ۱۵-۲۰ سال هم ممکنه بمونه ص ۳۱

و این نقطه‌ی از پا افتادن شخصیت‌ها و حرکت داستان است. خشونت مرد در مقابل زن وقتی او را بخاطر گفتن این جمله توبیخ می‌کند، خشونتی‌ست که او را رنج می‌دهد و اتفاقاً از نقطه‌ی رنج خود سر زده. آن‌ها نمی‌توانند خود را با شرایط گیج‌کننده‌ای که باید در آن تصمیم بگیرند که نوزاد را نگه دارند یا نه، وفق بدهند. داستان بیشتر از هرچیز بر بهم‌خوردن تعادل زندگی تاکید دارد. نویسنده با تمرکز بر از پاافتادگی و فلج شدن شخصیت‌ها آن‌ها را بدبخت نشان می‌دهد. از طرفی زوج دیگری که برای پیدا کردن راه‌حل میزبانشان هستند هم این استیصال «فرزندآوری» را دارند، امّا به شکلی متفاوت.

با اینکه زوج اول با نوزادی با بیماری پروانه‌ای یا اپیدرمولیز بولوزا شخصیت‌های مرکزی داستانند، امّا زوج دوم هم در بیهودگی و ترس زندگی‌ دست و پا می‌زنند. زن، پنهانی بچه‌ای را سقط کرده و شوهر ظاهراً از بچه‌دار شدن‌شان می‌ترسد. تنش دراماتیک داستان از دیالوگ‌های بین زوجین ساخته می‌شود:

-تو اون‌شب گفتی که دکتر بهم قرص داده.

-مگه من دروغ دارم به تو بگم؟

احمد نگاهش را دوخت به شهلا.

-شهلا؟

شهلا رویش را برنگرداند. می‌ترسید احمد توی چشم‌هایش بخواند.

-وقتش الان نیست.

از جایش بلند شد و لیوان دست‌نخورده‌ی چای را گذاشت توی ظرفشویی.

-حالا حالاها وقتش نیست.

از آشپزخانه بیرون رفت. موقع رفتن پایش خورد به صندلی بچگانه‌ی پلاستیکی کنار دیوار. ص ۴۰

پایه‌های زندگی هر دو زوج بخاطر «بچه» متزلزل شده است و در گفتگویی که بین دو زن اتفاق می‌افتد شاهد آن هستیم که زن از سقط پنهانی‌اش احساس گناه می‌کند؛ هر دو می‌دانند راه بازگشتی برایشان وجود ندارد. نویسنده از حضور و غیاب «فرزند» برای نشان دادن زندگی عادی و بی‌هیجان به جای یک زندگی ایده‌آل استفاده کرده. او در مقابل در داستان «نوستالژی» به پویایی زندگی نگاه انداخته و عادت راوی به خیال‌بافی برای ملایم کردن تلخی‌های زندگی را محور قرار داده.

ولی من هنوز که هنوز است از هرکسی که خوشم می‌آید توی ذهنم دستش را می‌گیرم و می‌برمش تولد. ص۴۳

نویسنده ترس و غم و رنجی که در داستان رگ جان از آن استفاده کرده و جنس دیگری از ترس را داستان نوستالژی به تصویر می‌کشد. او در مورد تقابل این مفاهیم در دو داستان ذکرشده، اضافه کرد: تجربه ی ترس، غم و فقدان، واقعیت های گریزناپذیر زندگی هستند. فرقی ندارد کجا ایستاده ایم. زندگی فی الذاته این گونه است. خیال و رویا، ابزارهای موقتی اما به شدت ضروری برای تلطیف این حقیقت هستند.

بیشتر بخوانید:

روایت شخصیتی گرفتار زندگی بی‌رویا و فلج‌کننده/ مردی که در خواب‌هایش لک‌لکی بزرگ است

معما و جادو در شهری که عادی نیست/گاهی داستان‌ها نوشته می‌شوند تا کلمه‌ای را نجات دهند

رمانی از قلب تمدن عیلامی در چند هزار سال پیش تا تهران امروز / نی‌لبک زرین گم‌شده تاریخی و هویت چندپاره آدم‌های امروزی

قوانینی غریب در شهرکی عجیب

وجود داستان درخت ساره‌زیل یک‌دستی مجموعه داستان را از این جهت برهم می‌زند که دیگر در چهارچوب‌های خانوادگی و روابط زن و شوهری نیست بلکه گام بلندی برداشته تا اهداف بسیار ابتدایی زندگی را هولناک نشان بدهد. مخاطب داستان را با اهالی شهرک مربع شکلی با قوانین معمولی می‌شناسند. فضای سبز شهرک دایره‌ی بزرگ است و درخت ساره‌زیل در مرکز این محوطه در دید همه‌ی اهالی‌ست. ظاهراً همه‌چیز در این شهرک عادی زیر لوای شعار حفظ «آبروی» این درخت است و همه‌چیز بر مبنا و طبق قواعد و ضوابط است. تا روزی‌که شایعه‌ای به گوش اهالی می‌رسد:

تو شهرک پیچیده حبیب‌آقا باز داره پوست مرغ چرخ می‌کنه قاطی گوشت گوسفند ص ۲۵

اهالی بعد از مشورت کوتاه به دکان قصابی راهی می‌شوند تا از صحت و سقم شایعه باخبر شوند.

گفتیم: حرمت نون و ناموس تو شهرک یعنی همه‌چیز!

از زمین بلندش کردیم، دست‌هایش را تکان داد تا ولش کنیم، نفس عمیقی کشید:« خودم هم قبلاً همین‌ها رو به خیلی‌ها گفته‌م الان که این‌ور هستم می‌فهمم چه مسخره‌ست. ص ۲۷

اهالی بدون استفاده از قضات عادل از درخت ساره‌زیل برای انجام مناسکی برای مجرمین استفاده می‌کنند و درخت از این جهت برایشان مقدس است. ترکیبی از جرئت و بی‌ملاحظگی بر این داستان تمرکز دارند. مرز نایافتنی بین مرگ و زندگی در غیاب فکر؛ امّا این بدویت اشاره‌ی ضمنی به اهداف شکننده‌ی زندگی در مرز نامشخص بین فرد، قانون‌های ساخته‌ی انسان‌ و پیکره‌ی اجتماع است. اهالی چیزی را به عنوان اشد مجازات بکار می‌برند و برای آن از بدوی‌ترین ابزار استفاده می‌کنند. اجراگر و تماشاگر، قانون‌شکن و مجری قانون، زندگی و مرگ دستاویز اعمال آیینی بدوی در مواجهه‌ی با خطاست. چهره‌ی مکانیکی از اعمال قانون منجر به مرگِ مرتکبِ خطا می‌شود، و این تصویر ریختی از نابودی، مسخ شدگی فرد و مرگ فردیت را به نمایش می‌گذارد.

وی در مورد شکل‌گیری هسته‌ی مرکزی داستان و نقش منفعلانه‌ی تماشاگرها که خواستار توقف خشونت نبودند، در صحنه‌ی پایانی داستان افزود: انسان، از ابتدای تاریخ تا امروز، در هر جامعه و جغرافیایی، تماشاگر منفعل خشونت بوده است. گذر تاریخ و تمام آن چه که امروز، مصداق تمدن و خرد جمعی است هیچ تغییری در برآیند این انفعال ایجاد نکرده است.

ما در هزارتوی تاریک و روشن خاطرات

«موضوع» در مجموعه داستان«این‌جا هیچ‌کس نگاهم نمی‌کند» بیشتر از هرچیز زندگی‌ای‌ست که با حضور و درآمیختگی عامل خارجی از سطحی که دارد افت می‌کند. در داستان «باغ‌های معلق» این افت و خیز بیشتر از داستان‌های قبلی به چشم می‌آید؛ روابط و جایگاه مسلط درخور برای زنی که در راه بیمارستان است به شکلی‌ست که مخاطب را درگیر گذشته‌ی او می‌کند. گذشته‌ای که نویسنده عمداً از بازگویی آن خودداری می‌کند. درخت‌هایی که زن در انتهای داستان می‌بیند تجسم یک رویای محبوب امّا از دست‌رفته است. مردی که دارد او را به بیمارستان می‌رساند، خبر از مهاجرتش با زن و بچه‌هایش می‌دهد و زن که همسر اوّل مرد است مشایعت دوست‌داشتنی و کوتاه با محبوب خود را در چشم‌بهم‌زدنی از دست‌رفته می‌بیند. همراهی دود در اتوبان شلوغ این اندوه و رنج را دوچندان می‌کند. مخاطب نمی‌تواند این اندوه را از یاد ببرد، یا به سادگی آن را امری شخصی مربوط به زندگی راوی بداند، او خود را همراه زن و خود زن تصور می‌کند. حال و هوای داستان یاداور روز رو به اتمامی‌ست که در چشم‌انداز موقتی اتوبان پر از دود و شلوغی، مثل خود زن وارفته و رنجور است. همین سستی و تیرگی همه‌چیز در صحنه‌ی پایانی داستان احساس آشنایی طولانی‌مدت و متاثرکننده را در مخاطب زنده می‌کند؛ تاثر باقی‌مانده‌ی آن چیزی‌ست که در زندگی زن ناپدید شده و یا تغییر کرده. این گزاره در مورد سایر داستان‌های مجموعه نیز مصداق و نشان از نگاه جزئی‌نگر نویسنده در لحظه وقوع یا بازخوانی یک خاطره دارد. نویسنده پایان‌هایی را برای داستان‌هایش انتخاب می‌کند که گذرا و موقتی‌اند و حتمی نیستند. عشق در مواجهه با دقت و ابهام داستان‌ها در لایه‌ی پایین‌تری ساخته شده و مثلا در داستان «ردی از لاله» یا «میرکریم» کمی از این سطح بالاتر می‌آید.

رکسانا ایور درمورد ترکیب داستان‌ها که عموماً در گرداب خاطره‌ها و خواست‌های انسانی پدید آمده در مقابل پایان‌بندی‌های موقتی و ساده‌ی داستان‌ها می‌گوید: معتقدم پایان قطعی برای هیچ واقعه و رویدادی وجود ندارد. تجربیات، احساسات و درک ما از وقایع، همواره در ذهن ما، بازتولید می شوند. ما در هزارتوی تاریک و روشن خاطرات، افتان و خیزان، گام بر می داریم و تا روزی که زنده ایم از آن خارج نخواهیم شد.

۵۷۵۷

کد خبر 1715532

منبع: خبرآنلاین

کلیدواژه: معرفی کتاب کتاب ادبیات مجموعه داستان داستان ها ی داستان همه چیز ی زندگی

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.khabaronline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرآنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۷۷۲۷۲۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

۸ انیمیشن کلاسیک که باید حتما ببینید | از والت دیزنی تا میازاکی

همشهری آنلاین: انیمیشن چنان حیطه گسترده و متنوعی شده که بعید است سازندگان، منتقدان و طرفدارانش سر تعریف یکسان و واحدی از اینکه انیمیشن چیست به توافق برسند. این عدم توافق، با توجه به پیشرفت‌های تکنولوژیک در فرآیند فیلمسازی طی دو دهه اخیر، خیلی هم تعجب‌برانگیز نیست. برای مثال، به سادگی نمی‌شود گفت «آواتار» جیمز کامرون انیمیشن است یا لایو اکشن. خود کامرون که معتقد است فیلمش انیمیشن نیست و همه جزئیات فیلم را بازیگران ساخته‌اند، ولی می‌شود با نظرش موافق نبود. بسته به اینکه در تحلیل و تفسیر سینمای دیجیتال به کدام فلسفه و رویکرد متوسل می‌شوید، تعیین انیمیشن بودن یا نبودن فیلم‌ها هم متفاوت خواهد شد. با این حال هنوز هم به سادگی می‌شود یک انیمیشن متعارف را از همان نخستین نماهایش شناخت و تصمیم گرفت که به تماشایش می‌ارزد یا نه. انیمیشن جذاب، مخصوصا در دو دهه اخیر، با داستانی گرم و گیرا و شخصیت‌هایی زنده روی نگاه ما به زندگی و آدم‌ها و رفتار خودمان اثر می‌گذارد. انگار رنگ‌ها و اشکال و حتی چهره‌های انسانی گرافیکی با معصومیت‌شان همدلی ما را راحت‌تر از فیلم‌های لایو اکشن تسهیل می‌کنند. چقدر طول کشید که از پیرمرد شجاع و وفادار و بامزه «آپ/ بالا» خوشتان بیاید و با او همدلی کنید؟ نوازنده شکست‌خورده انیمیشن «روح» که در زندگی نتوانسته دنبال رؤیای نوازندگی‌اش برود و تازه پس از مرگ در عالم ارواح شجاعت لازم را برای تغییر زندگی‌اش به دست می‌آورد، چقدر شما را به خطر کردن و پی رؤیاهای‌تان رفتن ترغیب کرده؟ همین اواخر، انیمیشن معمولی «لئو» چقدر دیده شد و پیام ساده و عملی‌اش که ماهی را هروقت از آب بگیری تازه است، به دل‌ها نشست. ۸ انیمیشنی که در اینجا معرفی کرده‌ایم، همگی کلاسیک‌اند، بعضی تجاری و متعارف و بعضی غیرتجاری و نامتعارف که همه‌شان ارزش تماشا دارند.

بامبی (۱۹۴۵)

کارگردان: دیوید هَند

محصول: امریکا

بچه گوزنی که مادرش را از دست داده باید به تنهایی در جنگل زندگی کند. این داستان دقیقا مناسب سال ۱۹۴۵ بود که جنگ جهانی دوم تمام شد. میلیون‌ها کودک در سراسر قاره سبز و سایر نقاط دنیا باید راه و رسم زندگی را بدون اینکه راهنما و بزرگ‌تری داشته باشند می‌آموختند و می‌توانستند گلیم‌شان را از آب بیرون بکشند. جنگلی که بامبی در آن پا می‌گیرد و تجربه به دست می‌آورد، استعاره‌ای از جوامع جنگ‌زده است که خطر در هر گوشه و کنارش کمین کرده و بچه گوزن معصوم و زیبایی مثل بامبی برای آموختن راه و رسم زندگی در این محیط نیازمند دوستانی زرنگ مثل تامپر خرگوشه است.

سیندرلا (۱۹۵۰)

کارگردان: کلاید جرونیمی، همیلتون لاسک و ویلفرد جکسون

محصول: امریکا

این داستان اسطوره‌ای همان‌قدر که به دختران جوان می‌قبولاند فقط کافی است صبور و خوش‌قلب باشند تا بخت در خانه‌شان را بزند و به خوشبختی برسند، به زعم فمینیست‌ها، مروج اعتقادات ناروایی است که باور دختران جوان را به توانایی‌های خودشان تضعیف می‌کند. با این همه، در این انیمیشن والت دیزنی، سیندرلا مظهر همه خوبی‌هایی است که یک دختر جوان آرزوی‌شان را در سر می‌پروراند. نامادری بدجنس سیندرلا هم تجسمی از همه نیروهایی شر و شومی است که نمی‌خواهد زیبایی و دانایی و کاردانی سیندرلا را باور کند و فقط به حمایت از دختران نالایق خودش می‌اندیشد که استعدادشان در کرنش کردن است.

سیاره شگفت‌انگیز (۱۹۷۳)

کارگردان: رنه لالوکس

محصول: فرانسه

انیمیشنی سوررئال که دیدنش تجربه‌ای منحصربه‌فرد است و البته اگر اهل تجربه چیزهای نامتعارف نباشید، شاید چندان به مذاق‌تان خوش نیاید. جز رنه لالوکس، دیگر آدم مهم و موثر «سیاره شگفت‌انگیز» هنرمند کارتونیست رولان توپور بود که در نوشتن فیلمنامه و طراحی تولید این انیمیشن هم نقش داشت. «سیاره شگفت‌انگیز» داستان دو نژاد Oms و Draags است که در سیاره Ygam زندگی می‌کنند. Oms ها از نظر جثه اندازه انسان و تحت ظلم و ستم Draags های غول‌پیکر و آبی‌رنگ هستند که با مداخله یک دختر Draags تغییری در این وضع رخ می‌دهد. تصاویر این انیمیشن جادویی به نقاشی‌های سورئالیستی شباهت دارد.

آکیرا (۱۹۸۸)

کارگردان: کاتسوهیرو اوتومو

محصول: ژاپن

سی سال پس از جنگ جهانی سوم، توکیو به شهری بسیار بزرگ و صنعتی تبدیل شده که گروه‌های خلافکار شب و روز در آن با هم می‌جنگند. علت وقوع جنگ جهانی سوم کودکی به نام آکیرا بوده که توانایی‌های خاصی داشته. یکی از اعضای ضعیف گروه‌های خلافکار که صاحب قدرتی عجیب شده، آکیرا را پیدا می‌کند، ولی آکیرا چیزی نیست که او فکرش را می‌کرده. اتوموتو گفته منبع الهامش دهه ۱۹۷۰ توکیو بوده که تظاهرات دانشجویی، موتورسواران، جنبش‌های سیاسی، گنگستران و جوانان بی‌خانمان در آن وجود داشتند. کیفیت بالای گرافیکی این انیمیشن یکی از دلایل موفقیت آن بود.

شیرشاه (۱۹۹۴)

کارگردان: راجر آلرس و راب مینکاف

محصول: امریکا

شیرشاه مرده؛ زنده‌باد شیرشاه. تقریبا می‌توان «شیرشاه» را خلاصه کرد به مرگ شیر پدر و بر جای نشستن شیر پسر. ولی همه‌چیز به همین سادگی هم نیست. شیر پسر تا به شیرشاه بدل شود باید سفر دورودرازی را از سر بگذراند. این انیمیشن که چه‌بسا ادای دین کمپانی دیزنی به دیوید لین حماسه‌ساز بزرگ سینما باشد، چشم‌اندازهایی باشکوه و حیواناتی با جاه‌طلبی ریاست بر سایرین را در داستانی درگیرکننده به تصویر می‌کشد. این داستانِ گذر از کودکی به بزرگسالی شیربچه‌ای است که می‌خواهد پنجه جای پنجه پدرش بگذارد.

داستان اسباب‌بازی (۱۹۹۵)

کارگردان: جان لستر

محصول: امریکا

وقتی نخستین قسمت «داستان اسباب‌بازی» در سال ۱۹۹۵ اکران شد، رسانه‌ها آن را به‌عنوان نخستین انیمیشن تمام‌کامپیوتری تاریخ معرفی می‌کردند که بدون دخالت دستان پرمهارت استادان انیماتور قدیمی تولید شده است. در آن دوران هنوز خبری از فناوری‌های پیشرفته امروزی نبود و انیمیشن‌های دوبُعدی، مثل «دیو و دلبر» (۱۹۹۱)، «علاءالدین» (۱۹۹۲) و «شیرشاه» (۱۹۹۴) با داستان‌های جذاب و شخصیت‌های دوست‌داشتنی‌شان، به فانتزی‌هایی جان می‌دادند که هم هوش از سر کودکان می‌برد و هم بزرگ‌سالان را به تحسین وامی‌داشت. اما داستان اسباب‌بازی انقلابی در صنعت انیمیشن به‌وجود آورد که یکی از مهم‌ترین دستاوردهایش گسترش مرزهای خیال‌پردازی بود.

آبی تمام‌عیار (۱۹۹۷)

کارگردان: ساتوشی کن

محصول: ژاپن

بگذارید اهمیت این انیمه جذاب را با این ماجرا شرح دهیم: دارن آرونوفسکی، کارگردان مشهور امریکایی، بابت بازسازی نعل به نعل صحنه وان حمام این انیمیشن در فیلم «مرثیه‌ای بر یک رؤیا» ۵۹ هزار دلار به ساتوشی کن پرداخت کرد. بعدها دوباره آرونوفسکی در فیلم «قوی سیاه» تکه‌هایی از این انیمیشن را بازآفرینی کرد. همین که کارگردانی خلاق مثل آرونوفسکی این چنین تحت تاثیر این انیمیشن است، نشان می‌دهد با چه اثری مواجه‌ایم. رازآمیز، مهیج، پرتعلیق و در مرز خیال و واقعیت؛ دختر جوانی از دنیای خوانندگی وارد دنیای بازیگری می‌شود، اما یکی از هوادارانش از این تصمیم او راضی نیست.

شهر اشباح (۲۰۰۱)

کارگردان: هایائو میازاکی

محصول: ژاپن

بی‌شک هایائو میازاکی بزرگ‌ترین کارگردان انیمیشن ژاپن در تاریخ سینماست و نامش هم‌ردیف کسانی چون والت دیزنی و جان لَسِتر قرار دارد. روی هر کدام از انیمه‌های میازاکی که دست بگذارید جایی در فهرست بهترین انیمیشن‌های تاریخ سینما دارد. از کیفیت بصری غنی و خیال‌انگیز آثارش بگیرید تا سبک روایی و موسیقی و هر عاملی که می‌تواند به جذابیت یک انیمیشن کمک کند، در کارهای او به حد اعلا رسیده است. «شهر اشباح» مشهورترین اثر میازاکی درباره دختری ۱۰ ساله است که تلاش دارد پدر و مادرش را که به خوک تبدیل شده‌اند نجات دهد. اگر این قصه یک‌خطی برای‌تان عجیب است، خود انیمیشن هوش از سرتان می‌برد.

کد خبر 847477 منبع: همشهری آنلاین برچسب‌ها کارتون مجله انیمیشن پویا نمایی - انیمیشن

دیگر خبرها

  • داستان جذاب زندگی یک نوجوان در «جرئت و حقیقت»
  • ۸ انیمیشن کلاسیک که باید حتما ببینید | از والت دیزنی تا میازاکی
  • ضرورت توجه به سلامت روانی، اخلاقی و اجتماعی در کنار سلامت جسم
  • روایت یک کارگردان از فیلمسازی در نوجوانی/ چیزی جز گوشی لازم نیست
  • سلامت از ارکان اصلی خوشبختی و بهروزی/ خانواده سلامت محور «زندگی زیسته» سالمی دارد
  • چگونه می‌شود خورشید زمین را روشن کند اما فضا تاریک باشد؟
  • انتشار کتاب یوسف گم گشته باز آید در ماهشهر
  • روشن: بازی با تراکتور برای استقلال حکم مرگ و زندگی دارد
  • نوه امام خمینی در خارج از کشور چه کاره است؟ /خاطرات عروس بزرگ امام از فوت دو فرزندش و علت آن
  • انجام ۲۰ دقیقه بازی تتریس می تواند از ابتلا به اختلال اضطراب پس از حادثه جلوگیری کند